فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
فرناز جونفرناز جون، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
پیوندمامانی و باباییپیوندمامانی و بابایی، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دخترای دوست داشتنی مامان و بابا

زیارت قبول گلم

  دختر جونم تو حرم امام رضا(ع) -زمستان 91             دختر جونم تو حرم امام رضا (ع) -تابستان91     یا امام رضا (ع)ما خیلی دوست داریم .انشالله همیشه همه بچه ها کنار خانواده هاشون سالم و شاد باشن آمین.     ...
25 مهر 1393

گشت و گزار بهاری دخترجونم

دختری  2 ساله مامان داره از طبیعت زیبا و هوای بهاری تو باغ مادرجون لذت میبره.                           عاشقتم دخترگلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی                                          ...
25 مهر 1393

دختر 2 ساله مامان با خدا جونش

      الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه خدا نیست؟؟؟؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟ یهو یه صدای مهربون! مثل اینکه صدای یه فرشتس ، بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ امشب باهاش قرار داشتم... قول داده امشب جوابمو بده. بگو من میشنوم . کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟ من با خدا کاردارم ... هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم . صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟ فرشته ساکت بود ، بعد از مکثی نه چندان طولانی : نه خدا خیلی دوستت داره مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار...
24 مهر 1393

جشن تولد دو سالگی فاطمه جونم

امروز دومین سالروز تولد نازنین ترین و اهورایی ترین ارمغان زندگیمونه تولدت مبارک  عسل نازم ,من و بابایی عاشقانه دوستت دارم دختر جونم :با آمدن تو بهترین و زیبا ترین لحظات وارد کلبه خوشبختی مان شد تو را از خدایی خواستیم که به رحمت بی کرانش ایمان داریم پس برایمان بمان و بدان که تا بی نهایت عاشقانه دوستت داریم تولدت مبارک عزیزم     جشن تولد دخترگلی تو 2 سالگی با تم زنبوری بوذ که خاله جون همه زحمتشو کشید ممنونیم خاله جون . عکس از همه تزیینات و عصرانه ندارم فقط چند تا عکس دارم که برات میزارم گل دخترم           ...
23 مهر 1393

یه روز برفی و رفتن به پیک نیک

یه روز زمستون که حسابی برف همه جا رو سفید پوش کرده بود با خاله جون و عمو فرهاد برای نهار رفتیم کوه جای همه خالی ولی به خاطر سردی هوا و برای اینکه سرکار خانوم سرما نخورین باید آتیش روشن می کردیم بیچاره بابایی و عمو فرهاد تو برفا باید دنبال چوب می گشتن. هر طوری بود بالاخره بساط آتیش به پا شد و دختر ناناز ما که تا حالا زیر پتو بود تشریف آورد بیرون   و رفتن کنار  آتیش روز خیلی خوبی بود و با وجود سردی هوا خیلی بهمون خوش گذشت.ولی ماجرا به همین جا ختم نشد چون بعدش رقتیم باغ عمو فرهادشون تا چای آتیشی بخوریم پدر و دختر عزیز مگه مجبورین تو این برف و سرما بیرون برین که خودتونو به این وض...
4 مهر 1393

ماجرا و دردسرهای عکس 3*4

ماجرا از اونجایی شروع میشه که باید دفترچه بیمه دختری رو عکس دار کنیم و چون شاهزاده خانوم تو عکاسی همکاری لازمو برای انداختن عکس نکرد مجبور شدیم تو خونه با همکاری خاله ها و مامان جون و دایی ها یه دونه عکس از عسل ناز خانوم بگیریم ولی مگه اجازه داد به شرح ذیل از پرده برای مخفی کردن خودش کمک میگرفت دختر بلای مامان         آخرشم بابایی مجبور شد یکی از عکسای نوزادیشو چاپ کنه تا دفترچه بیمه خانوم خانوما رو عکس دار کنن . شیطون بلا دوست داریم ...
4 مهر 1393

یه جمعه اردیبهشتی

یه جمعه اردیبهشتی مامانی و بابایی و دختری تصمیم میگیرن تو پیاده روی خانوادگی شرکت کنند.البته شواهد بیانگر اینه که دختری با وسیله نقلیه شخصی تشریف آوردن     الهی  قربون اون لبخند خوشگل و صورت ماهت بشم عزیییییییییییییییییییییییییییییزم         ...
4 مهر 1393